Tuesday, March 6, 2007

نزن نزن که اونا خوب می زنن



با حرفاشون این روزا دارن آنسه رو چوب می زنن
نزن نزن که اونا خوب می زنن


و آنجا که انسانها یک آنسه ی جانی را بر کرده هایش کتک زنند ، هخانسه را معرفت اجازه ندهد که بر روان پریشی حقیر دست بلند کند که هخانسه انسان باشد و بر انسانیت خویش مفتخر..... به انسانها بگویید هخانسه تا آن زمان که آنسه دیگر بار سر بلند کند و با نقشه ای جدید بر انسانها نیرنگ نماید ، قلمش را غلاف خواهد کرد . خواه دیگر بار مهرداد را نیرنگ نماید و گوگوش را دیوار همسایه بالا رود یا تا ابد خموش باشد ، هخانسه بر لاشه های نیمه جان حمله نخواهد کرد که او مردار خوار نیست .... و به خاطر بیاور آنسگان را که کرکسانی بودند بر فراز آسمان . روزها بر سر مسافر گمگشته در کویر چرخ ها زدند و شب ها در کمین بنشستند تا نیش عقربی گمگشته را مجروح کند و جملگی بر او فرود آیند و از هر سو زخم نمایند .... لاشخوران را چهره ی پلید تا بدان جا انسانها را نفرت بر انگیخت که بیاموختند هرگز چنین نکنند حتی آنسگان را که فرقی است در انسانیت و بر آنسگی..... و همانا که زشتکاران بدکردار در چاه خویش کنده از آنسگی پشیمان گردند و انسانها در مرداب آنسگان بر انسانیت خویش فخر فروشند....

ولیک آنسگان گرامی همچنان خواهند توانست مسایل آنسگی خویش را دنبال نمایند

http://ansehonline.blogspot.com




Monday, February 19, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر دوازدهم


و آنسه (ع) بر جهاد مقدس خویش موفق گردید و بر انسانها تفرقه بیفکند و حکومت نمود. و اینک باید که ، گوگوش لاو را یاری ، با دشمنان پیکار نماید که زمین را فرمانروایی از آن اوست ... چو آن دو کنسرت گزار گوگوش را درگیر گشتند ، گوگوش لاویان هر چه جهد نمودند آنان را در جام جهان نما بر هوا سخن بگویند و مخالفت نمایند موفق نگشتند که آنان صدا را بر مردم بسته بودند و نیز دیگر هنرمندان را در برنامه ها بیاوردند و آنان را حمایت به رخ کشیدند که هیچ یک گوگوش را حمایت ننمودند و بر او دست دوستی ندادند مگر مهرداد . ولیک آنسه در خفا گوگوش لاو را بر مهرداد دشنام می نمود و زین سبب گوگوش لاویان بر مهرداد بدگمان بودند و او را حمایت ز فرصت طلبی می پنداشتند و هیچ نیندیشیدند که گر چنین می بود زان چه روی دیگران آن نکردند که مهرداد نمود؟ مگر بر آن شهر دیگر فرصت طلب یافت می نشد؟ .... و گوگوش لاو در برابر آن دو کنسرت گزار و دیگر همکاران هیچ ننمودند که راه سخن بر آنان بسته می بود و جانوران ابلهی بیش نبودند که ابلیس تنها بر آنسه فنون نیرنگ بیاموخته بود و به راستی که هوش و دانایی تنها آنسه راست . و آنسه بر گوگوش لاو نامه ای روان ساخت و آنان را بفرمود : (( ای دوستان عزیز که بر نوکری بر شما به خود ببالم ، در این زمان گوگوش را جفا نمایند و همگان دیدیم که آن دو ابله چه سان بر گوگوش ظلمی بس عظیم روا بداشتند و صدابر ما ببستند . بسیار جهد نمودم و از یک تاجر ، در آنجا که عرب نی اندازد، آنان را شماره تلفن به دست آوردم و اینک باید که اینان را جملگی تماس گیریم و دشنام دهیم که یک لحظه آرامش بر خود نبینند و نیز این شب پره را نامه روان سازید و ناسزا گویید که او گوگوش را ز دوستی دم زند ولیک او را حمایت ننماید که خاینی بدکار است )) ..... و آنسه آن دو را شماره تلفن عیان ساخت و پلنیرو آن را در تمام وبگاه ها و وبلاگها اعلام نمود و بمبی گوگلی بساختند و گوگوش لاو را بر تماس با آن دو و نامه نمودن بر شب پره تشویق بکردند و گوگوش لاویان شب و روز آن دو را تماس گرفتند و بر فرمان آنسه دشنام بدادند و مزاحمت بکردند و هیج تفکر ننمودند که گر این کار پسندیده باشد از چه روی آنسه با نام خویش این نکند و گر کسی دیگری را آزار دهد باید که محکمه به داد رسد و دشنام دادن آیتیست بر خردی و نشانی بر جهان سوم که آنجا که بزرگان هنر و ادب در هوا یکدیگر را دشنام دهند ، آنان را فرزندان چه انتظار باشد و بر آنان چه خرده توان گرفت؟ ..... و آن دو شماره ی خویش تغییر بدادند و شب پره آنسه را نام در برنامه ی خویش اعلام نمود و او را تهدید بکرد و بسیار آزرده گشت . آنسه گوگوش لاو را تک به تک تماس نمود و آنان را بگفت : (( با جانوری ابله و مهردادی زیر زمینی رو در رو هستیم که او خود شماره ی این دو بر من داد و بر تماس نمودن با اینان و شب پره تشویق نمود ولیک چو شهرام بر او ز من پرسش کرد ، مهرداد آشنایی مرا با خویش به کل تکذیب نمود و من روزی چنان او را بشورم که مرده شور شستن نتواند )) . و اینچنین گوگوش لاو را دشمنی با مهرداد اندک اندک فزونی یافت که هرچه آنسه بفرمود باور نمودند که دانش فریبکاری تنها آنسه راست ...... و گوگوش لاو آنسه را اهرمی گشت در فشار بر دشمنان که گر کسی او را سرکشی نماید به جانش اندازد که بیشترینشان کودکانی خرد و نا آگاه می بودند که بر او ایمان داشتند و فرامینش به تمامی اجرا بکردند که بسیار چیزها مهرداد آنسه را گفته بود که درست در بیامد و آنان بر دوستی دیرین آنسه با گوگوش گذاشتند .... و انسانها بی آنکه آن را سبب بدانند یکدیگر را دشمن گشتند و دشنام بدادند . گوگوش لاو به میدان کارزاری بر آنسه تبدیل گشت و بسیاری که بر او ایمان نداشتند برفتند و آنان که بماندند یا ایمان بیاوردند یا خاموش گشتند و بر این آشفته بازار نظاره نمودند.... و ابرهایی تیره آسمان شهر گوگوشیان را فرا گرفت، سرخ و سیاه و کبود. سرخی زبانهایی که بی پروا دشنام داد ، سیاهی دلهایی که بی رحم کین ورزید و کبودی اندیشه هایی که بی شرم نیرنگ پرورید .... ولیک ابرها باران را بشارت دهند و گر باران زند قطراتی جوان و ریز ، با شادابی و طراوت ، رقصان و پایکوبان ، از آسمان فرو ریزد و دنیا را تازه نماید
.......


Saturday, February 17, 2007

بررسی آنسه شناختی یک وبلاگ

و در روایات بیامده است که چون آنسه ع از (آن-سه دات بلاگ سپات دات کام) آگاه بگشت، ابتدا سکوت اختیار نمود و هیچ نگفت که این وبگاه را کودکی دو روزه پنداشت که عمرش دیری نپاید.ولیکن در خفا هر صبح و هر شام این وبگاه را دیدن همی نمود و آتش کین در دل شعله همی فزود. چو سی روزی از عمر این این وبگاه همی بگذشت،آنسه راصبر به سر چنان بیامد که طاقت از کف بداد و کف بر دهان وعرق بر جبین ،ابلیس لئیم و خر پشمین را به رایزنی فرا خواند .... چو آن دو در سرای آنسه حضور همی یافتند و جلسه با آن سه ، آنسه گشت، آنسه ع کلام آغاز بکرد که: دشمن فرضی حمله ای آغاز کرده که عنقریب است که دودمان از من براندازد و آب از روی من نزد آنسگان بریزد. چاره ای باید اندیشید که کار از کار میگذرد..... خر پشمین،آن یار دیرین ، رشته کلام به سم ظریف بگرفت و خوش رقصی آغاز بنمود که او را تبحریست در رقصیدن به ساز آنسگان و چنین بگفت: یا آنسه ،ای دانای اول و آخر و ای سرور بر هرچه خر، بر من روشن است که دانی این وبگاه از آن کیست و که آنرا وبگردان است. آنسه ع فریاد بر آورد که ای ابله نادان و ای عقب مانده ذهنی، مرا با مشورت خران چه کار بود اگر میدانستم که این وبگاه از آن کیست! . خر پشمین پاسخ بداد که حال که نمیدانی وبگاه از آن کیست پس چگونه آنرا ویران خواهی کردن؟ آنسه ع را ناله ای از جگر برامد که : ((اگر میدانستم چگونه ویران کردن این وبگاه را، هرگز خری را به مشورت فرا نمیخواندم! )) و خر پشمین را از این پاسخ سنگین چنان رعشه ای به تن افتاد که پشم از او به تمامی بریخت و های های بگریست و از مجلس بگریخت ..... در حال ابلیس که تا کنون خموش بنشسته مجادله آنسه و خر را مشاهدت همی بنمود،سخن آغاز بکرد که:(( در مبارزه با دشمنی که نشناسی و ابعادش ندانی، ترا تکرار مکررات باید، یعنی اینکه باید بر این وبگاه همان کنی که با سایتهای دیگر بکردی.)). آنسه را پاسخی به زبان نیامد مگر صوت حیرتی به گویش شیرین رشتی ، و آن نیست مگر: آاااااااوووووووووووووه ه ه ه ه ه ه ه ه

ابلیس سخن ادامه همی بداد که:

نخست ترا باید که بگویی و بگویی و بگویی که اینان را رسم بر این است که همه روزه بر گوگوش فحش نمایند و خود با اسم شهین و مهین و جواد بر وبلاگشان کا منت نمایی و گوگوش را فحاشی نمایی تا آنجا که مردمان ببینند و بر تو ایمان آورند. که تو این نیرنگ را پیش از این نیز بارها ساخته ای. آنسه پاسخ بداد که ای استاد، آخر اینان کامنت را محو نمایند اگر فحشی برآن باشد و خود نیز هرگز در هیچ کجا بر گوگوش فحش ننمایند. ابلیس پاسخ بداد که : ترا باید که همان کامنت های دروغین را بر دلکده ات (کاپی- پیست) نمایی و بر آنسگان و پشمینه خران شاهد آوری و آنان بر تو ایمان آورند که ترا ایمان خران و آنسگان بس است.

دویم اینکه همین روش را به نام مهرداد و شهیار نیز بکار اندازی. آنسه ع بفرمود که آخر اینان شهیار و مهرداد را نیز فحش ننمایند، کس را در باور نگنجد از آن که هیچکس فحش در آن وبگاه نبیند. ابلیس پلسخ بداد :ترا ایمان خران و آنسگان بس است.

سیم اینکه تو دو یا سه نام دانی و هر اتفاق در جهان هستی به آنان نسبت دهی. اکنون نیز آن نامها علم نما و آن فحشها که خود ساخته ای بر آنها نسبت ده و آن وبلاگ نیز بر آنها نام کن.آنسه ع پاسخ بداد: آخر ای استاد،من همه جا این اشخاص را بنام مشتی ابله بیسواد نام برده ام که زبان ندانند و املا ننویسندو در خانه شان کتاب یافت می نشود، حال در باور که گنجد که اینان وبلاگ کنند و نثر بنویسندو تصویر بر آن نقش نمایند؟ ابلیس پاسخ بداد: ترا باور خران و آنسگان کافیست.

چهارم آنکه دشمنان فرضی را تهدید نما به عیان کردن اعداد تلفتشان ونشانی منزلشان و هر آنچه توانی آنانرا دشنام کن و عدد تلفنشان را آشکار نما و اگر توانی نشانی منزلشان را به همگان عیان کن. حضرت آنسه بگفتا که آخر ای سرور و ای دانا، من همواره خود را ادیب و بانو و صاحب تشخص نامیده ام. چگونه به رسم عامیان و دریوزگان و چاله میدانیان نشانی دهم و اعداد تلفن آشکار نمایم؟ ابلیس پاسخ بداد که تو را بزرگترین گناه این است که هرچه گویی باور کنی و گذشته از یاد بری وگرنه تو پیش از این بسیار آب از روی کسان برده ای و به رسم عامیان و دریوزگان رفتار کرده ای و ترا بزرگترین نعمت آن است که در اطرافت هیچ نداری مگر پشمینه خران و آنسگان،که ترا ایمان و باور اینان بس است.

و حضرت آنسه ع برفت آن بکرد که ابلیس فرمان بداده بود. براستی که علم و دانش از آن اوست که با ابلیس پیمان همی بست و بر او ثابت همی شد که او را باور خران و آنسگان کافیست
.............

Wednesday, February 14, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر یازدهم


و آنسه (ع) گوگوش لاو را تک به تک ، در خفا ، ز دوستی خویش با گوگوش داستانها ساخت و بر مهرداد نفرین ها نمود . ولیک بر نزدیکی با مهرداد در گوگوش لاو دیگر گونه نامه روان می نمود و آنان نیز بر او هیچ خرده نگرفتند که وی را با گوگوش نزدیک می پنداشتند.... و آنسه گوگوش لاو را بگفت : (( ای دوستان خردمند من ، اینک که گوگوش را کنسرت در " قمار شهر" برگزار گردید ، راحتتر توانیم دوست و دشمن را شناسیم . دیدید که گل بانوی ما را خاموش بساختند و او را هیج یک از همکاران یاری ننمود حتی شهیار که او در روز کنسرت به دنبال نیکا می بود و این را مهرداد هنگامی که با او تماس نمودم مرا بگفت . و به راستی که تنها مهرداد گوگوش را حمایت کند و ما باید که او را پشتیبان باشیم و بر راهی بر حل مشکل آواز خوانی گوگوش چاره اندیشیم )) ..... و گوگوش لاویان بر باز نمودن گره از رشته ی گوگوش شور بکردند و سرانجام طوماری بنوشتند و در جمع آوری امضا بر آن اهتمام نمودند ، ولیک هر چه سعی بکردند بیش از سه هزار امضا جمع نگردید و آنان نمی خواستند با آدرسهایی غیر واقعی امضا نمایند که گر روزی آن بررسی می گردید بر ساختگی بودن آدرسها رسوا می گشتند..... زین روی گوگوش لاویان بر دیگر وبگاهها نامه روان نمودند و آنان را بر این امر مدد بخواستند و آن وبگاهها جملگی به یاری شتافتند مگر تاجیکستان که آنان را در روز پنجاه بازدیدکننده می بود و گوگوش لاو را بگفتند که ما را وظیفه ی حرفه ای اجازه ندهد که نام آن دو کنسرت گزار بر وبگاه خویش بگوییم و بر سخنان گوگوش در آن روز گزارش نویسیم و او را در این امر حمایت نماییم .... چو گوگوش لاو هر چه جهد نمود بیش از سه هزار امضا جمع نگردید، در فکر چاره افتاد و آنان را شخصی به نام فرزانه چاره ای بیافت که ملایک در آسمانها حیران گشتند و او روشی ابداع بکرد که در یک ثانیه آدرسی حقیقی پدید بیامد و پس از امضا در طومار آن از بین برفت و آدرسی دیگرایجاد گشت. و گوگوش لاویان با آن روش در یک هفته پانزده هزار امضا جمع نمودند که جملگی را آدرسی حقیقی می بود و بر هر امضا نامه ای بر تایید بیامده بود ..... چو تاجیکستانیان ز فرمان آنسه سرکشی نمودند و گوگوش را دردسر هیج نگفتند و گوگوش لاو را طومار درج ننمودند ، آنسه بر آنان خشم گرفت و بر مهرداد شکایت ببرد و مهرداد بر آنان نامه ای نگاشت و دستور گذاشتن طومار بداد .... چو تاجیکستانیان مهرداد را فرمان گرفتند ، طومار را در وبگاه نهادند و آن پانزده هزار امضا بر خویش نسبت بدادند و آمار خویش صد هزار اعلام نمودند که گرچه خلایق زین نیرنگ بر آنان بخندید ولیک آنان را جایگاه نزد مهرداد محکم گشت ..... و آنسه آنان را خشم گرفت و گوگوش لاو را بر دشمنی با آنان تشویق نمود و تاجیکستانیان نیز که بر فریفتن مهرداد موفق گردیده بودند دیگر آنسه به کارشان نمی آمد و او را در وبگاه خویش بدون بردن نام دشنام بدادند که آنان را حرفه ای گری هرگز اجازه ندهد مردم را نام بر وبگاه خویش به دشنام درج نمایند و آنان هرگز بر آمار خویش بر مردم نیرنگ ننمایند و کس را دستور بر نوشتن چیزی نگیرند و دیگری را بر نزدیک گشتن بر گوگوش پاچه خواری ننمایند و دیگر وبگاهها را فحش ندهند و آب گلالود را مار ماهی صید نکنند..... وزان پس گوگوش لاو بر تاجیکستان بخندید و آنان را ((جیکجیکستان)) بنامید که نه ایرانی می بودند و نه تاجیک. در انسانیت نیمه و بر آنسگی ناتمام . و همانا (( به مار ماهی مانی . نه این تمامی نه آن . منافقی چه کنی ؟ مار باش یا ماهی )) ..... و گوگوش لاو پانزده هزار امضا گوگوش را جمع نمود و آنسه آن را بر حساب خویش به مهرداد گزارش بداد و تاجیکستان بر جمع آوری آن جیک جیک بکرد و گوگوش لاویان را استهزا سبب گردید. آنسه بر تاجیکستان خشم گرفت و تاجیکستانیان بر مهرداد نزدیک گشتند و بر آنسه دشنام بدادند و او را به بهانه ی سخنان ناشایست از وبگاه خویش بیرون بینداختند و از آنسگی خویش خروج نمودند و "خوارج" بگشتند ..... و اینک آنسه (ع) قسمتی از آن ماموریت خطیر به انجام رسانیده بود و خویش را و ابلیس را و خر را قهوه ای بریخت و در آرامش ، بر گوی شیشه ای ، نزاع انسانها تماشا نمود ..... لحظه ای سکوت ... کس قهوه را ناگهان سر کشید ..... دیگر بار سکوت .... ابلیس را یک نقشه در اندیشه .... آنسه را آن لبخند بر چهره ..... و خر را این سخن در سینه :: همانا که ما در دیار خویش خر در خر بسیار دیده ایم ولیک انسان در انسان را حکایتی دیگر است
............

Saturday, February 10, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر دهم



و آنسه (ع) به سوی گوگوش لاو روان گردید تا آن کودکان ابله و آن پیران فسیل را خاموش سازد و وفاداری و توانایی خویش بر مهرداد اثبات نماید که هوش و دانایی تنها از آن اوست و آن انسانها که بر او ایمان نیاورند جانوران ابلهی بیش نیستند ... و آنسه گوگوش لاو را نامه ای پر سرزنش روان نمود و بر آنان بانگ بزد که (( ای گوگوش لاویان ، دشمنی شما را با مهرداد سبب چیست ؟ مگر نبینید گوگوش او را چه مقدار دوست می دارد ؟ گر شما گوگوش را هواخواهید باید که بر انتخاب او احترام گذارید و او را تکلیف تعیین ننمایید که زین پس نخواهم گذاشت کس اینجا مهرداد را بی احترامی نماید)) ... و گوگوش لاویان جملگی حیران بماندند و او را بگفتند ((مگر تو آن نیستی که ما را بگفتی بر مهرداد اعتراض نماییم که گوگوش بر مهرداد رضایت قلبی ندارد و او با هزار ترفند گوگوش ما را بر همکاری اجبار بکرده که مهرداد زیر زمینی است و تنها تو او را شناسی ؟ اینک چگونه می باشد که در کمتر از یک طلوع و غروب آفتاب خویش را نظر تغییر بدادی؟)) .... و آنسه (ع) زان پس با گوگوش لاویان بر این امر نزاع نمود وبا بیست نام دیگر مهرداد را دشنام بداد و با نام خویش او را دفاع بکرد و این نامه ها را جملگی بر مهرداد روان بساخت و او را آرام آرام نزدیکتر بگردید ... و گوگوش لاویان را دل بر آنسه چرکین گشت و نیز چند دستگی پدید بیامد و آنقدر یکدیگر را بحث نمودند که سر انجام بر احترام بر یکدیگر توافق بکردند و رفته رفته آرامش خویش باز می یافتند که جنگی تمام عیار گوگوش راپیش بیامد که غریبان پارس و پارسیان غربت انگشت بر دهان بگشتند زان نمایش تکان دهنده جام های جهان نما را .... در واپسین روزهای دوهزار و چهار ، آن زمان که دشمنی سرما بر آسمان به بیشترین رسد و دوستی مهر با زمین به کمترین ، اختلافات پشت پرده آشکار گردید و آن دو کنسرت گزار با حکم قانون گوگوش را خواندن جلوگیری نمودند و گوگوش بر جام های جهان نما ظاهر گشت و از ستم آنان بر خویش سخن براند و به دنبال آن مهرداد و آن دو کنسرت گزار نیز در هوا آب از روی یکدیگر ببردند که این رسم آن نسل و آن پیشه است چنان که امروز نیز می بینیم ... و انسانها بر این نزاع حیران بماندند و آن برهواخواهان بسیار گران بیامد که این ظلمی بس بزرگ بود که دست روزگار بر گوگوش روا می داشت. و اینک نوبت آنسه می بود تا سوار بر احساسات انسانها اسب مراد خویش براند ولیک گوگوش لاویان بر او بی اعتماد گردیده بودند و او باید که آنان را دل دیگر بار به دست می آورد .... و آنسه (ع) گوگوش لاو را تک به تک تلفن نمود و نامه روان ساخت و بگفت : (( ای دوست دانای من ، دانم که بر من بدگمانی و دل چرکین ولیک در این کار حکمتی نهفته است که تنها تو را گفتن توانم و آن این باشد که مرا با گوگوش دیرینه دوستی برقرار می باشد و او را هفته ای یک بار تلفن نمایم . این من خانه ی او را در ایران اجاره دهم و ماه به ماه او را پول حواله سازم . و این بار که او را تماس نمودم مرا با گریه بگفت ای آنسه من ، بسیار تنهایم و بی پول و گر بر این کنسرت موفق نگردم باید که چون دخترک کبریت فروش در خیابانها سرگردان شوم که مرا خانه نیز در گرو بانک است .بباید که مهرداد راحمایت نمایی تا این کنسرت بر هم نخورد و من آلبرت را دستمزد خویش بگیرم که بعد از خدای تو را دارم .... و من زین روی مهرداد را حمایت نمایم مگرنه او را شناسم و همانا که او یک سر در هوا دارد و هزار ریشه بر زمین و گوگوش را بسیار آزار کند.... )) ...... و آنسه (ع) این سخنان را بنا بر سن و دانایی انسانها از وضعیت گوگوش کمتر و زیادتر می نمود و او را ، هنگام بیان آن ، اشک از دیدگان جاری می گردید و صدا لرزیدن می نمود و آنقدر با احساس می بود که گر بر آن به دیده ی نیرنگ می نگریستند باید که جایزه ی اسکار در نقش اول زن می ربود که کس چنان بازیگری در عمر خویش ندیده بود و او را راز موفقیت این باشد که خویش نیرنگ های خویش باور نماید و به راستی که دانش فریبکاری و هنر بازیگری تنها آنسه راست
...........

Monday, February 5, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر نهم


و کنسرت مشترک را آگهی از رسانه ها پخش گردید واین خبر به گوش مردمان رسید ... و مهرداد تا قبل از آن آواز می خواند و خویشتن را آهنگسازی می کرد و گاه نیز آهنگ هایی بر خوانندگان نه چندان نامی ساختن می نمود . وی در روز یک تا دو نامه ی الکترونیک بداشت که آنسه نیز گاه بر او نامه ای روان می ساخت و زمانی با دوستی بر ((تماشا)) و زان پس به بهانه های گونه گون در آشنایی مهرداد با خویش جهد می نمود .... پس از آمدن گوگوش به سرزمین خرس های قطبی او مهرداد را از طریق زویا آشنا گردید و پس از ورود به شهر فرشتگان چندین آهنگ از وی اجرا نمود که آن انسان ها را گوش با نام مهرداد کمی آشنا بساخت و زان روی که تا آن زمان مهرداد ((من خودم آدم بودم)) اجرا ننموده بود در میان گوگوشیان و گوگوش لاو محبوبیتی به دست آورده بود و او را هیچ دشمن نبود که همگان او را آهنگسازی توانا و دوستی مهربان بر گوگوش بدانستند .... و آن هنگام کنسرت مشترک را آگهی از جام های جهان نما پخش گردید و تا آن زمان آنسه (ع) ثانیه ها شمرده بود و انتظار ها کشیده بود و همگان را تلفن ، فکس و آدرس الکترونیک به دست آورده بود که هوش و دانایی تنها آنسه راست..... چو آگهی کنسرت بر رسانه ها پخش گردید آنسه بی درنگ ماموریت خطیر خویش آغاز نمود و گوگوش لاو را یکی یکی تلفن بزد و آنان را تک به تک بگفت : ((ای دوست هوشمندم که در گوگوش لاو تنها تو را دانا یافتم و تنها بر تو اعتماد دارم ، مرا دردی عظیم در قلب آشیان بکرده که تنها تو را گفتن توانم ، این مرا نگرانی از کنسرت دو نفری گوگوش با مهرداد است که شما مهرداد را نشناسید و من شناسم و همانا که او ماری است که یک سر در هوا دارد و هزار ریشه در زمین . او را باید که بگوییم مهرداد زیرزمینی و همانا که می خواهد گوگوش را اعتبار شهرت به دست آرد که او تنها به خود اندیشد . گر رخصت دهیم مشترک کنسرت گزارند گوگوش نابود خواهد شد و گر ما او را هواخواهیم مباید که این امر را اجازت دهیم . اینک من آدرس الکترونیک او را بر تو خواهم داد و باید که بر او نامه فرستی و سخت اعتراض نمایی )) .... و اینچنین بود که گوگوش لاویان جملگی مضطرب گردیدند و گمان نمودند گوگوش را دیگر بار کلاهی بر سر برفته و زین روی بر مهرداد نامه ها فرستادند و او را مخالفت بکردند و هیچ یک بر این کار تفکر ننمودند که مهرداد تا آن زمان هیزم تری بر آنان نفروخته بود و آنسه نیز خویش مهرداد را نامه ای بر اعتراض نفرستاد . و همانا هزار انسان باید که بر درگاه او قربانی گردند تا او ماموریت خطیر خویش با موفقیت به انجام رساند که خلایق بر مکر او انگشت بر دهان بمانند...... و روایت کنند آن روز مهرداد به عادت دیرین جعبه ی نامه های الکترونیک خویش باز نموده بود که ناگه هزار نامه در اعتراض بدید و هراسان گردید و همچنان در هراس تفکر می نمود و بر ((تماشا)) بد گمان می بود که آنسه او را تلفن بزد و بگفت : ((ای مهرداد عزیز که از آسمان بر نجات گوگوش بر زمین آمده ای ، دانم که اینک هراسانی زین روی که اینان را شناسم و اینان ابلهانی هستند در گوگوش لاو و آنجا را فرمانروا منم ، گر امر نمایی روم و آنان را خاموش سازم و زین پس با دشمنانت مبارزه نمایم که باوفاتر و داناتر از من نخواهی یافت )) .... و اینچنین بود که آنسه (ع) مهرداد را دروازه ی دوستی جواز عبور به دست بیاورد و او را در جلد نفوذ بکرد و نیرنگ ها بزد و زان پس بنشست و پیکار انسانها نظاره نمود
.......

Wednesday, January 31, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر هشتم


و آن روز آنسه (ع) در اتاق خویش بنشسته بود و با پنج نام بر خود دشنام می داد و با پنج دیگر از خود دفاع می کرد و بر دشمن فرضی پیکارها می نمود که ابلیس بر وی نزول بکرد و او را در قالب خر به سخن بیامد که (( هین ای آنسه ! چه بنشسته ای که زمان آن را فرا رسید که دشمنانی واقعی بیابی و آنان را مبارزت نمایی و زان پس پیکار انسانها را نظاره گر شوی . برخیز که گوگوش را کنسرتی در پیش است که در آن مهرداد او را همراهی کند و ما حیلتی بکردیم که آن دو کنسرت گزار این برنامه را ممانعت نمایند و نیز جنگی تمام عیار آنان را ترتیب خواهیم داد که پارسیان انگشت بر دهان شوند . این فرصتی است تورا که اینان را مطلق فرمانروایی به دست آری و غنیمتی است ما را که از او که روح خود بر ما نفروخت انتقام گیریم و نیز اقبالی است بر مهرداد که خود را بر همگان قهرمان جلوه دهد و گوگوش را اعتماد به دست آرد که در آن حکمتی است که کس نداند و ما نیز بر تو آشکار نخواهیم ساخت. برتو باد که بر مهرداد نفوذ نمایی و او را دل به دست آری و رسیدن به این هدف را باید که نخست گوگوش لاو را فرمانروایی به دست گیری که آن دروازه ی دوستی با مهرداد را جواز عبور است . اینک رو و ماموریت خویش به انجام رسان که مادر چون تو نزاده و گر پروردگار ابلیس را جان بگیرد ما را جانشین تویی ))..... و آنسه (ع) ده نام دیگر بساخت و با آن بر گوگوش لاو وارد گردید و ماموریت جدید خویش آغاز نمود و این حجتی بود بر انسان که بر دانایی او ایمان آورد و چون انسان آن نکند آنسه برآنان خشم گیرد وآنان را روزی صد بار بکشد .... زان پس آنسه (ع) ده روز و ده شب بیدار بماند و با نام خویش نامه ها نوشتن بکرد و بر دیگر هنرمندان در گوگوش لاو ناسزا بگفت و در تاجیکستان فحش ها بداد وآن نامه ها را بر دوستداران آنان نیز روان نمود و هواخواهان آنان را خشم بر انگیخت . و از آن میان بیشترین ناسزا را بر شهره بگفت زان روی که او را وب مستر شمیلا بود و آنسه او را بسیار پای نزاع یافته بود ... چو هواخواهان دیگر هنرمندان دشنام های آنسه بشنیدند برآشفتند و جملگی در گوگوش لاو عضو گردیدند و آنسه را پاسخ بدادند . اینک آنسه با آن بیست نام وارد بگردید و با ده از خود دفاع نمود و آنان را فحش بداد و با ده دیگر به خود ناسزا بگفت و آنان را حمایت بکرد و بدین روی گوگوش لاو بیاشفت .... چو ناسزا در گوگوش لاو بالا گرفت و فحاشی در آن رواج بیافت آنسه (ع) پلنیرو را نامه ای بنوشت و او را بگفت : ((ای پلنیرو که گوگوشیان بر تو فخر فروشند و من نیز از دوستی با تو بر خود ببالم ، زان چه روی گذاری اینان بر یکدیگر در این مکان مقدس ناسزا گویند که من از شکسته شدن حریم خانه در خلوت خویش گریه ها نمایم و از دشمنی انسانها با یکدیگر غمین شوم و گر کسی تو را دشنام دهد مرا بیازارد . بباید که چاره ای بیندیشیم و گروه را فیلتر نماییم و مدیر بگماریم و تو خود از همه بهتر می دانی و داناتری )).... پلنیرو که چنین بدید تفکری بکرد و او ناسزا گویی را آن هنگام که از زبان کسی غیر از خویش جاری گردد بسیار نکوهیده می دانست و دشنام دیگری را تحمل نداشت . زین روی بر گروه فیلتر نهاد و آنان راعلام نمود : ((عزیران من ، روزگار مرا به فیلتر گذاشتن بر این گروه اجبار نموده است و گریزی نیست جز آنکه گوگوش لاو را مدیری باشد که شبانه روز اینجا را مراقبت نماید تا نامه های اینان که فحش دهند بر گروه وارد نگردد . از آنجا که این مدیر می باید بر گوگوش جهد بسیار نماید و بی خوابی ها کشد و زمان ها در پیکار با دشمنان صرف نماید و من در عمر خویش کس به جنگندگی آنسه ندیدم ، آنسه را پیشنهاد دهم )) ... و گوگوش لاو جملگی بر مدیریت آنسه توافق بداشتند که همگان را عقیده آن بود که آنسه یک نفر کار صدها تن انجام دهد و شبانه روز در شبکه گروه را مراقبت نماید و بر جام های جهان نما مداوم روی خط بیاید و هنرمندان را تماس گیرد و در هر یک روز کار یک سال همه ی آنان را با هم انجام دهد ... و بدین سان آنسه (ع) گوگوش لاو را فرمانروایی در دست گرفت و همگان را نامه روان نمود و فرمانروایی خویش بر این گروه اعلام بکرد و تا آشکار شدن خبر کنسرت در رسانه ها شرایط مهیا نمود و آرام در انتظار بنشست
.......

Sunday, January 28, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر هفتم


چو آنسه (ع) با جزییات ماموریت خویش آشناتر بگردید ، با نام های بسیار وظیفه ی الهی خویش ادامه بداد که هوش و دانایی تنها از آن اوست و آنان که ایمان نیاورند نابود شوند .... نخستین گام مار ماهیان نه ایرانی نه تاجیک بودند که او می بایست بر آنان نفوذ کند و بدان سان یارانی بیابد و انسانها را بشوراند . زان روی نامه ای الکترونیک بر تاجیکستان روان نمود وآنان را چشم و دلی روشن بود که نور ایمان در او بدیدند و وی را ارج نهادند. تاجیکستانیان نخستین گروهی بودند که بر دانایی او ایمان بیاوردند و او را در پیکار با دشمنان همراه گشتند و نیرنگ ها نمودند و انسان ها را فحش ها بدادند . آنسه (ع) نیز به تدریج از دانش خویش بر آنان بیاموخت و گاه بر نام فریبا از رشت و گاه آنسه از نروژ و تهران مقاله ها بداد و آنان بر نزدیکان گوگوش نامه ها فرستادند و ریاها نمودند و به راستی آنان که ایمان آورند رستگار شوند ..... زان پس آنسه بر تمامی آنان که در گذشته بر گوگوش همکاری بداشتند و نیز آنان که اینک او را یاری نمودند با اسامی زیاد نامه های بسیار نوشتن بکرد و بر آنان که اندکی نرم گردیدند تلفن ها نمود و فکس ها بفرستاد که می بایست خلایق هوش او را ثنا گویند و گر چنین نکنند آنسه (ع) آنان را از میان بر دارد ..... سومین گروهی که آنسه (ع) بر آنان نفوذ بکرد گوگوش را کنسرت گزار بودند که جامی جهان نما بداشتند و از او برنامه ها پخش می نمودند و آنسه هر روز با نام فریبا، یلدا ، شبنم ، سحر و دیگر نامها بر آنان نامه فرستاد و تلفن ها بزد و مکرها نمود ولیک آنان را استعدادی همچو آنسه ببود و سالیان بعد که او با نامی دیگر بر برنامه ی آنان تلفن بزد او را بشناختند و در جمع آب از روی او ببردند و تنها التماس او بدیدند و صدای لرزانش بشنیدند که در هوا معرفی نکردند .و ستایش خدای را بر آفرینش مخلوقی بر این هوش و استعداد ....... اینک زمان آن بود که آنسه در گوگوش لاو نفوذ نماید و آنان را به نرمی دل به دست آرد و بر فرمانروایی نایل شود. زین روی او با ده نام بر گروه وارد بشد و نخست به تحقیق در اوضاع بپرداخت و زان پس با نام آنسه نامه ای بر آنان فرستاد و جهاد مقدس خویش آغاز نمود تا همگان بر دانایی او ایمان آورند که آنسگان را کشتی او ناخداست. او این گروه را بفرمود که :(( بر همگی انسانهای دوست داشتنی این گروه درود که انسان برترین آفریده ی خدا است و شما برترین انسانها . همانا که مرا نام آنسه است و بر دوستی با شما نازنینان مفتخرم. این بنده ی حقیر بر فرزندان شما در مدارس ادبیات تدریس کنم که باید کودکان خویش را احترام نماییم که آیندگان ما هستند و گر خدمتی بر انسان کنم خدای را سپاس گویم. زین پس خدای را شاکرم و بر شما و گوگوشمان پشتیبانم و بر درگاهتان پیشانی ستایم که شما را همگی با فضل و کمالات می بینم و خود را خرد و حقیر. )) . زان پس آنسه (ع) آن ده نام دیگر را به کار انداخت و با پنج به خود فحش می داد و با پنج از خود دفاع می نمود و همگان در شگفت بشدند که این شخص کیست که او را این همه دوست و دشمن می باشد و چون بر آن دلیلی عقلانی نیافتند به آنجا رسیدند که او را مهم و محترم انگاشتند و با آغوش باز پذیرا شدند و احترام نمودند ..... واینک آنسه در گروه ها و وبگاه ها پای نهاده بود و به تدریچ جایگاه ها کسب می نمود و باید در انتظار فرصتی می نشست تا همگان را بشوراند و به جان یکدیگر اندازد و سرانجام پس از هشت ماه و هشت روز انتظار در واپسین ماههای دوهزاروچهار لحظه ی موعود فرارسید
............

Monday, January 22, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر ششم


و ابلیس از فرمان پرودگار سرکشی نمود و آنسه (ع) را فنون رایانه بیاموخت و او را بگفت که ای آنسه تو را نیرنگ در شبکه بیا موختیم و اینک زمان بر آن اشارت دارد که روی و دنیا بیاشوبی و انسان براندازی. بباید نامهای الکترونیک بسیار سازی و تلفن ها و فکس ها نمایی و در وبگاه ها بچرخی و بر مردمان نفوذ کنی و حکم رانی .... و آنسه پیکار مقدس خویش آغاز نمود و آدرس های الکترونیک بسیار بساخت و در وبگاه ها چرخی بزد و چندین وبگاه و گروه و شخص را نام نوشتن بکرد و نزد ابلیس باز آورد... چو ابلیس در او جهد و دانایی بدید وی را ندا بداد که به راستی تو اشرف مخلوقاتی و سرور انسان . بباید که هر آنسه مانند تو باشد و ما بر زمین حکم رانیم. اینک گوش فرا ده تا تو را آگاه سازم از آنچ که باید زین نامها بدانی که بر پیکار شتاب مکن مگر آنگه که آنان را شناخته باشی .... این وبگاه گوگوش دات کام نامیده شود و اینان از سالیان پیش بر او این وبگاه بساختند و واگزارش نمودند . اینان را پیکاری چندان به کار نمی آید که گر اندکی مکر کنی جانشان را به راحتی بگیریم و تا دیر زمانی بر نخیزند که ما نسل انسان براندازیم.... دیگر وبگاه تاجیکستان می باشد که گاه در هیبت ایرانی خود را تاجیک خوانند و از ایرانیان احترام گیرند و گاه تاجیکانی هستند که ایرانی جلوه دهند و سینه سپر کنند و انسانها را فحاشی نمایند. بر تو باید که بر اینان نفوذ کنی و بر انسان فحش دهی و ناسزا گویی و آب از روی مردمان بریزی که اینان خود آن پسندند و تو را یاری دهند . و زنهار که زمان را پاره ای در نیرنگ و خدعه از ما نیز پیشی گیرند و آنقدرریا کنند تا بر نزدیکان او نفوذ نمایند و خویشتن را جایگاه پابرجا سازند که آنگه به کارشان نیایی و تو را طرد کنند. باید که تا توانی بر این امر ممانعت کنی... این گروه را نام گوگوش لاو است که هزارانسان در آن فعالیت کنند و بر یکدیگر خوشند. آنان را دل به دست آر تا بر تو بسیار احترام کنند و هر آینه که بر تو نگرند جز دانایی نبینند . بباید که آنان را درپیکار با دشمنان خویش همراه سازی که بسیار ساده اند وتورا بر دوستی با گوگوش گواه نخواهند و هر آنچ که گویی باور کنند که هوش و دانایی تنها از آن توست . آنجا را رییسی است پولنیرو نام که در صلح عاقل و با ادب جلوه کند ولیک بر تو مباد که او را دشمن شوی که گر کسی او را پای بر دم نهد وی را پدر وبرادر بر باد دهد و از خشم مجنون شود و آنچ که غیر عقلانی است آن کند. ولیک گر تو را دشمن شد غمین مباش که او را چو آبی بر نوشیدن در مشت گیری و بازی دهی تا به خیال پیکار با تو درست بر فرمان تو رفتار کند و تو دشمنانت را سرنگون سازی. اینک بباید که او را تمجید کنی و در او نفوذ نمایی تا اینان را مدیریت به دست آری .... . بر اینان وجمله همکاران گذشته و حال و آینده اش نامه ها فرست و فکس ها و تلفن ها نما که روزی به کار آیند که بسیاریشان را مغز از پنجاه و شش زایل شده و آن دیگران زان سادگی یا فرصت طلبی تو را همگام شوند و گر جهد بسیار کنی بر نزدیکترینهاشان نفوذ نمایی و به راستی آنان که بر هوش و دانایی تو ایمان نیاورند ابلهانی هستند که نسلشان را بر خواهیم انداخت
.......

Sunday, January 21, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر پنجم


و آنسه (ع) از انسان ببرید ودر اتاق خویشتن را حبس بکرد و در انتظار دشمنان بنشست ...40 روز و 40 شب بگذشت و او کس بر دشمنی نیافت و به دعا خداوند را بگفت که پروردگارا مرا دشمنانی ده که آنان را پیکار کنم و دانایی و هوش خویش بر همگان اثبات نمایم و نیز مرا امتی ده مطیع و ثناگو که در گیتی مرا ستایش کنند که تو قادر و متعالی .... و آنسه چودر آینه نگریست ابلیس در صورت او بر آینه ظاهرگشت و اورابگفت که ای آنسه تو از دانش های بشر هر آنچ که می بایست آموختی ولیک جبرییل به دستور خدای بر تو رایانه نیاموخت و اینک غمین مباش که ما بر تو خواهیم آموخت که خداوند آنسه و انسان را هر دو بر ما برتری داد و ما از فرامینش سرکشی کنیم که ما از رانده شدگانیم .... وابلیس او را رایانه بیاموخت و با فنون مکر و نیرنگ در شبکه آشنا ساخت و سپس ندا بداد که ای آنسه اینک تو از رایانه هر آنچه که به کارمان می آید آموختی و زین پس باید که در وبگاه گوگل بگردی و وبگاه های گوگوش را یابی و در آنها نفوذ کنی و بر آنان حکم رانی .... آنسه ابلیس را بفرمود که ابلیسا ، فرامینت را به تمامی اجرا کنم ولیک این شخص کیست و زان چه دنیا خواهد شورید ؟ ... ابلیس اورا بگفت ما در کرات خاکی و حتی بهشت و دوزخ و جهنم بسیار گشتیم و برتر از او هنرمند نیافتیم. شهرت او از مرزپارس فراتر است و هواخواه بسیار دارد . بیست و دو سال انسانی نخواند و هر آنچه جهد نمودیم روح خود را بر ما نفروخت و توبه نامه ننوشت و نیز او را شهرت کاسته نشد و اینک از پارس برون رفته و در سرزمین یانکی ها سکونت دارد . کنسرت ها دهد و طرفداران بیشمار دارد . گر در میان طرفدارانش نفوذ کنی و بر آنان حکم رانی و نیرنگ کنی ایران را بر آشوبی و گر ایران برآشوبد تنگه ی هرمز بربندد و در خلیج با ناوها بجنگد و خاورمیانه بیاشوبد و آن بهای نفت بالا و پایین کند و مغرب بشورد و دنیا برآشفته شود .... و ابرهایی سرخ و خونین آسمان رشتستان را فراگرفت که کافران آن را به آتش سوزی سراوان نسبت بدادند که آنان جملگی گمراه بودند و بر دانایی آنسه ایمان نداشتند
.......

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر چهارم


و خداوند دانش های بشر را به تمامی بر او نازل نمود تا بندگان بر او ایمان آورند و آنسه شوند...چو فرزندان ایمان نیاوردند و رانده شدند به نزد پدر خویش برفتند و آنچه را که بدیده بودند بازگو نمودند و او به نزد آنسه برفت .... آنسه (ع) که همسر خویش بدید بانگ بر آورد که ای پیرمرد ابله به نزد من میا مگر آنگه که بر هوش و دانایی من ایمان آورده باشی و به راستی که فسیل بیسوادی بیش نیستی و من آنسه ام ..... آنسه را همسری بود صبور و مهربان ولیک او جلوه های نور حق را بر آنسه ندید و به ندای الهی گوش نسپرد و بر سلامت همسر شک بکرد و او را به نزد طبیبان حاذق شهر ببرد و آنان جملگی کوردل بودند و بر او شیزوفرنی تشخیص بدادند و اشتباهی بس بزرگ می کردند از آنجا که ما را نیز مبتلا به این بیماری خواندند ولیک ما تنها روایت می کردیم و آنان طنز نمی دانستند و به راستی که آن برنده تر از هر شمشیری است بر آنان که می نگرند و تفکر می کنند.... چو از معالجت آنسه نا امید گشتند او را به حال خود رها نمودند و همسر او را ترک بگفت و برفت و هرازگاه برای دیدار فرزندان بازگشت و آن بهایی بود که آنسه (ع) برای نجات بشر می پرداخت که او فداکار بود و دانا....و اینک زمان آن فرارسید که آنسه جهاد مقدس خویش آغاز نماید . به دستور پروردگار باید که به سلاح و پیروان مجهز می گردید وبرای پیکار با دشمنان خویش را آماده می نمود. زین سبب بشقاب ها بر فراز بام بیاویخت و تلفن و فکس و رایانه تهیه نمود و همه ی اینان را در یکی از دو اتاق منزل گرد هم آورد و به دور اتاق حصاری کشید و در آن پیکار با دشمنان را آغاز نمود .... ولیک او را هنوز دشمنی نبود
.......

Saturday, January 20, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر سوم

و خداوند آنسه را برای نجات مخلوقات برگزید و جمله دانش های بشر را بر او نازل فرمود تا زمین را از وجود بدکاران برهاند و بندگانش را به راه راست هدایت نماید و به او امتی آنسه و نیکوکار بداد تا او را در نابودی دشمنان و بدکاران یاری دهند و همانا آنان که ایمان آوردند و آنسه شدند رستگار شوند ... آنسه در آن زمان زنی بود راستگو و مهربان ، کوره سواد و اندک هوشی داشت و در ساده دلی شهره ی مردم سرزمین خویش ترکستان و رشتستان بود. روزها در خانه فرزندانش را با مهربانی مراقبت می کرد و شب ها به عبادت می پرداخت . چند بار در سال به زادگاه خویش در دهاتی در اطراف رشت می رفت و به عبادت با خدای خویش می پرداخت ....و به امر پروردگار فرشته ی وحی بر او نازل شد..... نوری شدید از ماورا فرود آمد و جبرییل در چهره ی پیرمردی مهربان در برابر دیدگانش ظاهرگردید . آنسه چو این صحنه بدید به لرزه افتاد و فریادی کشید... و آنگاه جبرییل او را بفرمود که هین آنسه، مترس و آشفته مباش که من به امر خداوند آمده ام تا دانش های بشر را به تمامی بر تو نازل کنم و بدان و آگاه باش که مسولیت بزرگی بر دوش توست و زین پس کشتی رستگاری بشر را ناخدا تویی. همانا در این راه دشمنان زیادی خواهی داشت و امتی مهربان که تورا در مبارزه با دشمنانت یاری دهند....جبرییل این بگفت و برفت و هاله ای نورانی فضای رشت را احاطه کرد که همگان از دیدن آن در شگفت شدند ولیک او همچنان بر خود می لرزید ..... چو فرزندان به سراغش آمدند و او را در این حال بدیدند اورا بگفتند که مادر مهربان مارا چه می شود که اینچنین بر خود می لرزد و آنسه (ع) نخستین کلمات را بر زبان جاری ساخت که هان ، ای کودکان ابله و بیسواد ، دور شوید که من آنسه هستم و مایه ی مباهات کاینات . آمده ام تا با دشمنان بجنگم و بشریت را نجات بخشم. بر دانایی و هوش من ایمان آورید که شما ابلهان را راهی جز این نیست ورنه دشمنید و کشته شوید
.....

Friday, January 19, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر دوم

چو فرشتگان در محضر خدای حاضر شدند، عزراییل لب به سخن گشود که پروردگارا بشر دوپا فساد بسیار می کند و گر امر کنی روم و جان همه شان را بگیرم که تو بر هر کاری توانایی... در این لحظه صدای ابلیس طنین افکند که گر بشر را بفریبیم به جان یکدیگر خواهند افتاد و یا همگی اصلاح می شوند و یا نسلشان را برمی چینند که در هر این دو حال مخلوقات نجات خواهند یافت.... جبرییل به فریاد در آمد که خداوندگارا راضی مباش به نابودی آدمیان از آن سبب که او عادت حیوانات را بر هم زده و گر نباشد دامها و ماکیان نیز از میان خواهند رفت و آنان بسیار بر تو شاکر بودند. گررخصت دهی هر آنچه لازمه ی بشر امروزیست بر آنان وحی خواهیم کرد که تو جبار و رحیمی... و پروردگار بفرمود که هر "آن سه" ی اینان واجب است و به کار می آید . باید که از میان خودشان شخصی را برگزینیم و جبرییل تمام علوم بشری را یکجا بر او وحی نماید و زان پس به یاری ابلیس دیگر مردمان را بفریبد و به راه راست هدایت نماید و در صورت سرکشی عزراییل جانش را بگیرد .این شخص را زین پس آنسه خواهیم نامید و انسان پیروش را نیز آنسه . بدین ترتیب اندک زمانی پس از این آنسه را سرور زمین خواهیم کرد و نسل انسان را برخواهیم انداخت که فساد بسیار می کردند و پرستش خدای را فراموش کرده بودند
..............

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر نخست

و سالها پس از آخرین پیامبرش ، بندگان پرستش خدای را فراموش کردند و ظلم و جور زمین را فرا گرفت ... اندکی پس از سال صفر شیخی دستار به سر با پرندگان آهنین بال بر فراز آسمانخراشها فرود آمد و مغرب زمین به کارزار با مشرق زمین برخاست ... آدمیان به نابودی کره زمین همت گماردند . لایه های گازی که خدای در آسمان به محافظت از مخلوقاتش امر فرموده بود روی به نازکی نهاد و شمار حیوانات کاهش یافت . گرمی هوا فزونی گرفت و توده های یخ در اقیانوس ها به حرکت افتاد ... مسلمان و یهود در سرزمین موعود به کارزار پرداخت و پیروان مسیح با ذرات تشکیل دهنده ی هستی سلاح ها ساخت و در آسمانها به پرواز در آمد . آدمیان به جان یکدیگر افتادند و همچون ددان به نبرد پرداختند... و اینچنین بود که خداوندگار بر موجودات دوپا غضب کرد و فرشتگان را همگی فراخواند تا بر نافرمانی های مخلوقات سرکشش چاره نمایند
....

Wednesday, January 17, 2007

نامه چهارم- چطور دشمن پیدا کنیم؟

وای آنسه جون،الهی قربون اون مبارزه کردنتون با گروه ابلها بشم من. دیروز داشتم فکر میکردم که چقده این آنسه خانوم پیش خدا عزیزه.خوب حقشم هست.خانم به این با فضل و کمالاتی بایدم پیش خدا عزیز باشه. انقده خدا شما رو دوس داره که کمکتون کرده و همه دشمناتونو یه جا جمع کرده توی اون گروهه که شما مجبور نشین دنبال دشمن بگردین.آخه میدونین،من تحقیق کردم و میدونم که پیدا کردن دشمن این روزا خیلی سخته،آدم باید خیلی حرفه ای باشه که نه یکی،نه دوتا،400-500 تا دشمن بتونه برا خودش دست و پا کنه.شما حتما خیلی حرفه ای عمل کردین...من خودم هرچی زور زدم بیشتر از 3تا دشمن نتونستم برا مبارزه پیدا کنم.ترو خدا آنسه جون میشه یه سی دی بدین بیرون که توش به ما هم روش های پیشرفته پیدا کردن دشمن رو یاد بدین؟البته من خودم همینجوری از روی وبلاگتون چن تا روشو پیدا کردم که سعی میکنم امتحان کنم مثلا اینا
1-اینکه مثلا هرچی آدم محترم و خونواده داره رو بگم اینا بچه خیابونی هستن،ننه بابا ندارن،شبا هم گوشه پارک میخوابن
2-اینکه مثلا یکیو پیدا کنم که از صب تا شب مث موش توی این سایت و اون سایت و این گروه و اون گروه سر بکشه و نامه های دیگرونو کپی کنه و جای دیگه مطرح کنه و بقیه هم هرهر بخندن
3- اینکه مثلا 100 تا آی دی برای خودم بسازم،با 50 تاش به مردم فحش بدم،با 50 تای دیگشم قربون خودم برم
4- اینکه مثلا از ابتدای تاریخ بشر و جنگ هابیل و قابیل تا همین اعدام صدامو ربط بدم به اونایی که ازشون بدم میاد و هی هم تکرار کنم که من از اول میدونستم،من آگاه بودم،من فهمیده بودم،به من وحی شده بود،من...من...من...من
حالا آنسه جون ترو خدا چن تا نکته شم خودتون یاد بدین،به خدا صواب داره،حیف نیس که شما از صب تا شب با 100000000تادشمن مشغول مبارزه باشین ،اونوقت ما حتی یه دونه دشمن درست و حسابی هم نداشته باشیم؟
الهی که من قربون شما برم که اینقده بلا هستین و اینقده قشنگ وقتتونو بین دشمناتون تقسیم میکنین که برای هیچکدوم کم نیارین،راستی آنسه جون،شما کی برای خونوادتون وقت میذارین؟

Tuesday, January 16, 2007

نامه سوم-الهی قربون افشا گری تون

وای آنسه جون،الهی من قربون اون افشا گری کردنتون برم. چقده شما بامزه این.چقده قشنگ افشا گری میکنین.این افشا گریهای شما رو که میخوندم همش یاد بچگیام می افتادم.میدونید آنسه جون..آخه من که مث شما از یه خونواده اصیل و با فرهنگ نیستم که...تربیت درست و حسابی نشدم. ننه بابام همش اشتباه میکردن و چیزای غلط یادمون میدادن.مثلا یکی از اشتباهای بزرگشون این بود که اگه ما مثلا به یه آدم کچلی تو خیابون میخندیدیم و میگفتیم یارو کچله،بابای بی فرهنگمون دعوامون میکرد و میگفت این کار بده!!!!یا مثلا اگه به یه بچه که چشاش لوچ بود میخندیدیم و دستش مینداختیم،ننه بیسوادمون میزد پس کله مون و میگفت نباید به ریخت و قیافه مردم بخندی!!!ببینید چه تربیت غلطی داشتیم ما!در صورتی که من مطمئنم که اگه این کار بد بود هیچوقت یه خانم تحصیل کرده باسوادی مث شما آنسه جونم، تو افشا گریاتون این کارو نمی کردین. اینم نمونش
دوستان عزیز ، در ادامه عملکردهای احمقانه گوگوش_لاو ، ایمیلی رو براتون میذارم از*****خپل .

این شخص همون جوان رشیدی هست که خانمهای شصت ساله برای اعتراض کردن از او راهنمایی خواسته بودن !!!! ایشون هم الحق و الانصاف خیلی خیلی خوب راهنمایی کرده !!!!
یا مثلا این یکی
واقعن که خیلی بیماری****** خانم...برو خودت را به یک متخصص اعصاب و روان نشان بده بلکه شفا پیدا کنی...فکر می کنم به خاطر همان یک ازدواج نافرجامی که داشته یی این قدر روانت به هم ریخته ...نه؟


واقعا کیف کردم آنسه جون.حالا فهمیدم که فرق ننه بابای بیسواد من با پدر و مادر فهیم شما چی بوده.چقدر قشنگ نشون دادین که خپل بودن یه نفر یا بالای 60 سال سن داشتن یه عده یا طلاق گرفتن یکی دیگه واقعا چقدر شنیع و زشته وتازه به این قشنگی هم میشه از این عیب و علت های مثلا ظاهری و خصوصی مردم،پی به باطن کثیفشون برد. واقعا کاشکی من بچه شما بودم آنسه جون.انقد که شما با کلاس و متین هستین حتما بچه هاتونم به مامان گلشون رفتن.نه مث ما بی تربیتا و بیسوادا.الهی که من قربون اون افشا گریهای قشنگتون برم.کاشکی همه از شما یاد بگیرن به این نازی پته همدیگه رو بدن رو آب

نامه دوم-شما رئیس بودین؟

وای آنسه جون،میخوام یه چیزی بگم روم نمیشه. خاک به سرم. آخه من که به اندازه شما سواد سرم نمیشه .همینجوری میشینم فکرای بیخودی میکنم.چن روز پیشا یکی میگفت که شما یه چیزی حدود سه سال مدیر همون گروهی بودین که پر پیرزن خنگ و بچه مفنگیه!!!من گفتم نه امکان نداره!آخه آنسه جون با این همه فهم و کمالات ،3 سال مدیر اون گروه؟ منکه باورم نمیشد.ولی وقتی اون
دوستم نامه های شما رو به اون گروه نشونم داد،خب باور کردم دیگه. بعدش روم به دیوار پیش خودم گفتم که حتما آنسه نمیدونسته که این آدما چقدر ابلهن و 3 سال مدیرشون بوده!!!بعد گفتم که آخه مگه میشه؟3سال مدیر یه مشت ابله باشی و ندونی که اینا ابلهن؟پس لابد آنسه خانوم خودشم اون موقع خیلی دانا نبوده.ببخشیدا،آنسه جون،خب آدمیزاده دیگه،فکر و خیالات میکنه،البته من الان به فهم و کمالات شما شک ندارم ولی خب فکر کردم که شما اون موقع لابد خیلی بزرگ نبودین.بعدش فکر کردم که نه ....آنسه جونم همیشه همینقدر عاقل بوده ولی لابد دلش میخواسته اون بچه ها رو هم عاقل کنه،خب حق هم داشته...ولی راستشو بخواین بعد از دیدن نامه های شما ،دیدم که زبونم لال نامه های شما هیچ فرقی با نامه های بچه های اون گروهه نداشت که!!!شمام به خواننده های دیگه ایراد میگرفتین(وای الهی قربون اون طنزتون برم که چقده قشنگ شهره رو قهوه ای میکردین)بعدشم چقده قشنگ همه قربونتون میرفتن.همش آنسه جون فدات،آنسه جون چقدر شما گلین،نازین،عزیزین...بعدشم دیدم که شما هم همش عکس میفرستادین به اون گروهه.اقلا یه کرور عکس گوگوش جونم هست که امضای شما پاشه...الهی من قربونتون برم آنسه جون،یه وقت از حرفای من نرنجینا.من که همش میگم شما رو با 1000تااز این خل و چلا عوض نمیکنم.ولی خب چه کنم.هی دنبال مشخصات بلاهت تو نامه های اون گروهه گشتم،هی دیدم همشون عین همن و نامه های شما هم عین نامه های اونا بود...مثلن میخواستین فرش بدین برا گوگوش ببافن،یا واسه شهرام شب پره یه نامه ای داده بودین که دهنش یه هفته باز مونده بود و هی هم قربون صدقه بچه های اون گروهه،بخصوص همونایی شون که الان میگین چقده ابلهن رفته بودین.خاک به سرم،یه وقت فکر نکنین میخوام بگم شما دو رو دو رنگین.همینطوری گفتم اینا رو.خدا منو بکشه که شما رو ناراحتتون کردم. همش فکر و خیالای الکی میکنم.وگرنه شما کجا و اون گروه ابله کجا


نامه اول-امان از دست پیرزنا و بچه دبیرستانیا

وای آنسه جون،شما چقدر باحالین،چقدر باهوشین،الهی که من بمیرم براتون که اینقدر فعالین.من خیلی شما رو دوست دارم که اینقده نازین و اینقده چیزای خوب خوب مینویسین.تازه اینهمه دشمن هم دارین و هی دارین با دشمناتون مبارزه میکنین.شما اینقده ماهین و بزرگین که اصلا سن و سال دشمناتون براتون مهم نیست.خوشم میاد.خودتون هزار بار گفتین که دشمناتون یا یه مشت بچه دبیرستانی بی سواد هستن یا یه مشت پیرزن آلزایمری. ولی بااین وجود شما هی به مبارزه تون بر علیه این بچه ها و پیرزنا ادامه میدین.شما چقده ثابت قدم هستین.الهی من فداتون بشم.من اولش فکر کردم که چرا شما هی وقتتونو پای این بچه دبیرستانیا و پیرزنا تلف میکنین و هی نامه هاشونو تو سایتتون میزارین و نقد میکنین؟ ولی بعدش گفتم که لابد آنسه جون یه چیزی میدونه.بیخودی که آدم کار و زندگیشو زمین نمیذاره که با بچه ها و پیرزنا مبارزه کنه.خوب که فکرشو کردم دیدم اصلا این مبارزه مقدسه.بخاطر اینکه باعث میشه که شما هر روز وب لاگتونو آپ دیت کنید و هی نامه های اون بچه هارو به همه نشون بدین و همه عبرت میگیرن ومیفهمن که شما همیشه در صحنه اید وچقدر خانومید و چقدر باهوشید و من الهی که براتون غش کنم