و آن روز آنسه (ع) در اتاق خویش بنشسته بود و با پنج نام بر خود دشنام می داد و با پنج دیگر از خود دفاع می کرد و بر دشمن فرضی پیکارها می نمود که ابلیس بر وی نزول بکرد و او را در قالب خر به سخن بیامد که (( هین ای آنسه ! چه بنشسته ای که زمان آن را فرا رسید که دشمنانی واقعی بیابی و آنان را مبارزت نمایی و زان پس پیکار انسانها را نظاره گر شوی . برخیز که گوگوش را کنسرتی در پیش است که در آن مهرداد او را همراهی کند و ما حیلتی بکردیم که آن دو کنسرت گزار این برنامه را ممانعت نمایند و نیز جنگی تمام عیار آنان را ترتیب خواهیم داد که پارسیان انگشت بر دهان شوند . این فرصتی است تورا که اینان را مطلق فرمانروایی به دست آری و غنیمتی است ما را که از او که روح خود بر ما نفروخت انتقام گیریم و نیز اقبالی است بر مهرداد که خود را بر همگان قهرمان جلوه دهد و گوگوش را اعتماد به دست آرد که در آن حکمتی است که کس نداند و ما نیز بر تو آشکار نخواهیم ساخت. برتو باد که بر مهرداد نفوذ نمایی و او را دل به دست آری و رسیدن به این هدف را باید که نخست گوگوش لاو را فرمانروایی به دست گیری که آن دروازه ی دوستی با مهرداد را جواز عبور است . اینک رو و ماموریت خویش به انجام رسان که مادر چون تو نزاده و گر پروردگار ابلیس را جان بگیرد ما را جانشین تویی ))..... و آنسه (ع) ده نام دیگر بساخت و با آن بر گوگوش لاو وارد گردید و ماموریت جدید خویش آغاز نمود و این حجتی بود بر انسان که بر دانایی او ایمان آورد و چون انسان آن نکند آنسه برآنان خشم گیرد وآنان را روزی صد بار بکشد .... زان پس آنسه (ع) ده روز و ده شب بیدار بماند و با نام خویش نامه ها نوشتن بکرد و بر دیگر هنرمندان در گوگوش لاو ناسزا بگفت و در تاجیکستان فحش ها بداد وآن نامه ها را بر دوستداران آنان نیز روان نمود و هواخواهان آنان را خشم بر انگیخت . و از آن میان بیشترین ناسزا را بر شهره بگفت زان روی که او را وب مستر شمیلا بود و آنسه او را بسیار پای نزاع یافته بود ... چو هواخواهان دیگر هنرمندان دشنام های آنسه بشنیدند برآشفتند و جملگی در گوگوش لاو عضو گردیدند و آنسه را پاسخ بدادند . اینک آنسه با آن بیست نام وارد بگردید و با ده از خود دفاع نمود و آنان را فحش بداد و با ده دیگر به خود ناسزا بگفت و آنان را حمایت بکرد و بدین روی گوگوش لاو بیاشفت .... چو ناسزا در گوگوش لاو بالا گرفت و فحاشی در آن رواج بیافت آنسه (ع) پلنیرو را نامه ای بنوشت و او را بگفت : ((ای پلنیرو که گوگوشیان بر تو فخر فروشند و من نیز از دوستی با تو بر خود ببالم ، زان چه روی گذاری اینان بر یکدیگر در این مکان مقدس ناسزا گویند که من از شکسته شدن حریم خانه در خلوت خویش گریه ها نمایم و از دشمنی انسانها با یکدیگر غمین شوم و گر کسی تو را دشنام دهد مرا بیازارد . بباید که چاره ای بیندیشیم و گروه را فیلتر نماییم و مدیر بگماریم و تو خود از همه بهتر می دانی و داناتری )).... پلنیرو که چنین بدید تفکری بکرد و او ناسزا گویی را آن هنگام که از زبان کسی غیر از خویش جاری گردد بسیار نکوهیده می دانست و دشنام دیگری را تحمل نداشت . زین روی بر گروه فیلتر نهاد و آنان راعلام نمود : ((عزیران من ، روزگار مرا به فیلتر گذاشتن بر این گروه اجبار نموده است و گریزی نیست جز آنکه گوگوش لاو را مدیری باشد که شبانه روز اینجا را مراقبت نماید تا نامه های اینان که فحش دهند بر گروه وارد نگردد . از آنجا که این مدیر می باید بر گوگوش جهد بسیار نماید و بی خوابی ها کشد و زمان ها در پیکار با دشمنان صرف نماید و من در عمر خویش کس به جنگندگی آنسه ندیدم ، آنسه را پیشنهاد دهم )) ... و گوگوش لاو جملگی بر مدیریت آنسه توافق بداشتند که همگان را عقیده آن بود که آنسه یک نفر کار صدها تن انجام دهد و شبانه روز در شبکه گروه را مراقبت نماید و بر جام های جهان نما مداوم روی خط بیاید و هنرمندان را تماس گیرد و در هر یک روز کار یک سال همه ی آنان را با هم انجام دهد ... و بدین سان آنسه (ع) گوگوش لاو را فرمانروایی در دست گرفت و همگان را نامه روان نمود و فرمانروایی خویش بر این گروه اعلام بکرد و تا آشکار شدن خبر کنسرت در رسانه ها شرایط مهیا نمود و آرام در انتظار بنشست
.......
.......