Wednesday, January 31, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر هشتم


و آن روز آنسه (ع) در اتاق خویش بنشسته بود و با پنج نام بر خود دشنام می داد و با پنج دیگر از خود دفاع می کرد و بر دشمن فرضی پیکارها می نمود که ابلیس بر وی نزول بکرد و او را در قالب خر به سخن بیامد که (( هین ای آنسه ! چه بنشسته ای که زمان آن را فرا رسید که دشمنانی واقعی بیابی و آنان را مبارزت نمایی و زان پس پیکار انسانها را نظاره گر شوی . برخیز که گوگوش را کنسرتی در پیش است که در آن مهرداد او را همراهی کند و ما حیلتی بکردیم که آن دو کنسرت گزار این برنامه را ممانعت نمایند و نیز جنگی تمام عیار آنان را ترتیب خواهیم داد که پارسیان انگشت بر دهان شوند . این فرصتی است تورا که اینان را مطلق فرمانروایی به دست آری و غنیمتی است ما را که از او که روح خود بر ما نفروخت انتقام گیریم و نیز اقبالی است بر مهرداد که خود را بر همگان قهرمان جلوه دهد و گوگوش را اعتماد به دست آرد که در آن حکمتی است که کس نداند و ما نیز بر تو آشکار نخواهیم ساخت. برتو باد که بر مهرداد نفوذ نمایی و او را دل به دست آری و رسیدن به این هدف را باید که نخست گوگوش لاو را فرمانروایی به دست گیری که آن دروازه ی دوستی با مهرداد را جواز عبور است . اینک رو و ماموریت خویش به انجام رسان که مادر چون تو نزاده و گر پروردگار ابلیس را جان بگیرد ما را جانشین تویی ))..... و آنسه (ع) ده نام دیگر بساخت و با آن بر گوگوش لاو وارد گردید و ماموریت جدید خویش آغاز نمود و این حجتی بود بر انسان که بر دانایی او ایمان آورد و چون انسان آن نکند آنسه برآنان خشم گیرد وآنان را روزی صد بار بکشد .... زان پس آنسه (ع) ده روز و ده شب بیدار بماند و با نام خویش نامه ها نوشتن بکرد و بر دیگر هنرمندان در گوگوش لاو ناسزا بگفت و در تاجیکستان فحش ها بداد وآن نامه ها را بر دوستداران آنان نیز روان نمود و هواخواهان آنان را خشم بر انگیخت . و از آن میان بیشترین ناسزا را بر شهره بگفت زان روی که او را وب مستر شمیلا بود و آنسه او را بسیار پای نزاع یافته بود ... چو هواخواهان دیگر هنرمندان دشنام های آنسه بشنیدند برآشفتند و جملگی در گوگوش لاو عضو گردیدند و آنسه را پاسخ بدادند . اینک آنسه با آن بیست نام وارد بگردید و با ده از خود دفاع نمود و آنان را فحش بداد و با ده دیگر به خود ناسزا بگفت و آنان را حمایت بکرد و بدین روی گوگوش لاو بیاشفت .... چو ناسزا در گوگوش لاو بالا گرفت و فحاشی در آن رواج بیافت آنسه (ع) پلنیرو را نامه ای بنوشت و او را بگفت : ((ای پلنیرو که گوگوشیان بر تو فخر فروشند و من نیز از دوستی با تو بر خود ببالم ، زان چه روی گذاری اینان بر یکدیگر در این مکان مقدس ناسزا گویند که من از شکسته شدن حریم خانه در خلوت خویش گریه ها نمایم و از دشمنی انسانها با یکدیگر غمین شوم و گر کسی تو را دشنام دهد مرا بیازارد . بباید که چاره ای بیندیشیم و گروه را فیلتر نماییم و مدیر بگماریم و تو خود از همه بهتر می دانی و داناتری )).... پلنیرو که چنین بدید تفکری بکرد و او ناسزا گویی را آن هنگام که از زبان کسی غیر از خویش جاری گردد بسیار نکوهیده می دانست و دشنام دیگری را تحمل نداشت . زین روی بر گروه فیلتر نهاد و آنان راعلام نمود : ((عزیران من ، روزگار مرا به فیلتر گذاشتن بر این گروه اجبار نموده است و گریزی نیست جز آنکه گوگوش لاو را مدیری باشد که شبانه روز اینجا را مراقبت نماید تا نامه های اینان که فحش دهند بر گروه وارد نگردد . از آنجا که این مدیر می باید بر گوگوش جهد بسیار نماید و بی خوابی ها کشد و زمان ها در پیکار با دشمنان صرف نماید و من در عمر خویش کس به جنگندگی آنسه ندیدم ، آنسه را پیشنهاد دهم )) ... و گوگوش لاو جملگی بر مدیریت آنسه توافق بداشتند که همگان را عقیده آن بود که آنسه یک نفر کار صدها تن انجام دهد و شبانه روز در شبکه گروه را مراقبت نماید و بر جام های جهان نما مداوم روی خط بیاید و هنرمندان را تماس گیرد و در هر یک روز کار یک سال همه ی آنان را با هم انجام دهد ... و بدین سان آنسه (ع) گوگوش لاو را فرمانروایی در دست گرفت و همگان را نامه روان نمود و فرمانروایی خویش بر این گروه اعلام بکرد و تا آشکار شدن خبر کنسرت در رسانه ها شرایط مهیا نمود و آرام در انتظار بنشست
.......

Sunday, January 28, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر هفتم


چو آنسه (ع) با جزییات ماموریت خویش آشناتر بگردید ، با نام های بسیار وظیفه ی الهی خویش ادامه بداد که هوش و دانایی تنها از آن اوست و آنان که ایمان نیاورند نابود شوند .... نخستین گام مار ماهیان نه ایرانی نه تاجیک بودند که او می بایست بر آنان نفوذ کند و بدان سان یارانی بیابد و انسانها را بشوراند . زان روی نامه ای الکترونیک بر تاجیکستان روان نمود وآنان را چشم و دلی روشن بود که نور ایمان در او بدیدند و وی را ارج نهادند. تاجیکستانیان نخستین گروهی بودند که بر دانایی او ایمان بیاوردند و او را در پیکار با دشمنان همراه گشتند و نیرنگ ها نمودند و انسان ها را فحش ها بدادند . آنسه (ع) نیز به تدریج از دانش خویش بر آنان بیاموخت و گاه بر نام فریبا از رشت و گاه آنسه از نروژ و تهران مقاله ها بداد و آنان بر نزدیکان گوگوش نامه ها فرستادند و ریاها نمودند و به راستی آنان که ایمان آورند رستگار شوند ..... زان پس آنسه بر تمامی آنان که در گذشته بر گوگوش همکاری بداشتند و نیز آنان که اینک او را یاری نمودند با اسامی زیاد نامه های بسیار نوشتن بکرد و بر آنان که اندکی نرم گردیدند تلفن ها نمود و فکس ها بفرستاد که می بایست خلایق هوش او را ثنا گویند و گر چنین نکنند آنسه (ع) آنان را از میان بر دارد ..... سومین گروهی که آنسه (ع) بر آنان نفوذ بکرد گوگوش را کنسرت گزار بودند که جامی جهان نما بداشتند و از او برنامه ها پخش می نمودند و آنسه هر روز با نام فریبا، یلدا ، شبنم ، سحر و دیگر نامها بر آنان نامه فرستاد و تلفن ها بزد و مکرها نمود ولیک آنان را استعدادی همچو آنسه ببود و سالیان بعد که او با نامی دیگر بر برنامه ی آنان تلفن بزد او را بشناختند و در جمع آب از روی او ببردند و تنها التماس او بدیدند و صدای لرزانش بشنیدند که در هوا معرفی نکردند .و ستایش خدای را بر آفرینش مخلوقی بر این هوش و استعداد ....... اینک زمان آن بود که آنسه در گوگوش لاو نفوذ نماید و آنان را به نرمی دل به دست آرد و بر فرمانروایی نایل شود. زین روی او با ده نام بر گروه وارد بشد و نخست به تحقیق در اوضاع بپرداخت و زان پس با نام آنسه نامه ای بر آنان فرستاد و جهاد مقدس خویش آغاز نمود تا همگان بر دانایی او ایمان آورند که آنسگان را کشتی او ناخداست. او این گروه را بفرمود که :(( بر همگی انسانهای دوست داشتنی این گروه درود که انسان برترین آفریده ی خدا است و شما برترین انسانها . همانا که مرا نام آنسه است و بر دوستی با شما نازنینان مفتخرم. این بنده ی حقیر بر فرزندان شما در مدارس ادبیات تدریس کنم که باید کودکان خویش را احترام نماییم که آیندگان ما هستند و گر خدمتی بر انسان کنم خدای را سپاس گویم. زین پس خدای را شاکرم و بر شما و گوگوشمان پشتیبانم و بر درگاهتان پیشانی ستایم که شما را همگی با فضل و کمالات می بینم و خود را خرد و حقیر. )) . زان پس آنسه (ع) آن ده نام دیگر را به کار انداخت و با پنج به خود فحش می داد و با پنج از خود دفاع می نمود و همگان در شگفت بشدند که این شخص کیست که او را این همه دوست و دشمن می باشد و چون بر آن دلیلی عقلانی نیافتند به آنجا رسیدند که او را مهم و محترم انگاشتند و با آغوش باز پذیرا شدند و احترام نمودند ..... واینک آنسه در گروه ها و وبگاه ها پای نهاده بود و به تدریچ جایگاه ها کسب می نمود و باید در انتظار فرصتی می نشست تا همگان را بشوراند و به جان یکدیگر اندازد و سرانجام پس از هشت ماه و هشت روز انتظار در واپسین ماههای دوهزاروچهار لحظه ی موعود فرارسید
............

Monday, January 22, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر ششم


و ابلیس از فرمان پرودگار سرکشی نمود و آنسه (ع) را فنون رایانه بیاموخت و او را بگفت که ای آنسه تو را نیرنگ در شبکه بیا موختیم و اینک زمان بر آن اشارت دارد که روی و دنیا بیاشوبی و انسان براندازی. بباید نامهای الکترونیک بسیار سازی و تلفن ها و فکس ها نمایی و در وبگاه ها بچرخی و بر مردمان نفوذ کنی و حکم رانی .... و آنسه پیکار مقدس خویش آغاز نمود و آدرس های الکترونیک بسیار بساخت و در وبگاه ها چرخی بزد و چندین وبگاه و گروه و شخص را نام نوشتن بکرد و نزد ابلیس باز آورد... چو ابلیس در او جهد و دانایی بدید وی را ندا بداد که به راستی تو اشرف مخلوقاتی و سرور انسان . بباید که هر آنسه مانند تو باشد و ما بر زمین حکم رانیم. اینک گوش فرا ده تا تو را آگاه سازم از آنچ که باید زین نامها بدانی که بر پیکار شتاب مکن مگر آنگه که آنان را شناخته باشی .... این وبگاه گوگوش دات کام نامیده شود و اینان از سالیان پیش بر او این وبگاه بساختند و واگزارش نمودند . اینان را پیکاری چندان به کار نمی آید که گر اندکی مکر کنی جانشان را به راحتی بگیریم و تا دیر زمانی بر نخیزند که ما نسل انسان براندازیم.... دیگر وبگاه تاجیکستان می باشد که گاه در هیبت ایرانی خود را تاجیک خوانند و از ایرانیان احترام گیرند و گاه تاجیکانی هستند که ایرانی جلوه دهند و سینه سپر کنند و انسانها را فحاشی نمایند. بر تو باید که بر اینان نفوذ کنی و بر انسان فحش دهی و ناسزا گویی و آب از روی مردمان بریزی که اینان خود آن پسندند و تو را یاری دهند . و زنهار که زمان را پاره ای در نیرنگ و خدعه از ما نیز پیشی گیرند و آنقدرریا کنند تا بر نزدیکان او نفوذ نمایند و خویشتن را جایگاه پابرجا سازند که آنگه به کارشان نیایی و تو را طرد کنند. باید که تا توانی بر این امر ممانعت کنی... این گروه را نام گوگوش لاو است که هزارانسان در آن فعالیت کنند و بر یکدیگر خوشند. آنان را دل به دست آر تا بر تو بسیار احترام کنند و هر آینه که بر تو نگرند جز دانایی نبینند . بباید که آنان را درپیکار با دشمنان خویش همراه سازی که بسیار ساده اند وتورا بر دوستی با گوگوش گواه نخواهند و هر آنچ که گویی باور کنند که هوش و دانایی تنها از آن توست . آنجا را رییسی است پولنیرو نام که در صلح عاقل و با ادب جلوه کند ولیک بر تو مباد که او را دشمن شوی که گر کسی او را پای بر دم نهد وی را پدر وبرادر بر باد دهد و از خشم مجنون شود و آنچ که غیر عقلانی است آن کند. ولیک گر تو را دشمن شد غمین مباش که او را چو آبی بر نوشیدن در مشت گیری و بازی دهی تا به خیال پیکار با تو درست بر فرمان تو رفتار کند و تو دشمنانت را سرنگون سازی. اینک بباید که او را تمجید کنی و در او نفوذ نمایی تا اینان را مدیریت به دست آری .... . بر اینان وجمله همکاران گذشته و حال و آینده اش نامه ها فرست و فکس ها و تلفن ها نما که روزی به کار آیند که بسیاریشان را مغز از پنجاه و شش زایل شده و آن دیگران زان سادگی یا فرصت طلبی تو را همگام شوند و گر جهد بسیار کنی بر نزدیکترینهاشان نفوذ نمایی و به راستی آنان که بر هوش و دانایی تو ایمان نیاورند ابلهانی هستند که نسلشان را بر خواهیم انداخت
.......

Sunday, January 21, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر پنجم


و آنسه (ع) از انسان ببرید ودر اتاق خویشتن را حبس بکرد و در انتظار دشمنان بنشست ...40 روز و 40 شب بگذشت و او کس بر دشمنی نیافت و به دعا خداوند را بگفت که پروردگارا مرا دشمنانی ده که آنان را پیکار کنم و دانایی و هوش خویش بر همگان اثبات نمایم و نیز مرا امتی ده مطیع و ثناگو که در گیتی مرا ستایش کنند که تو قادر و متعالی .... و آنسه چودر آینه نگریست ابلیس در صورت او بر آینه ظاهرگشت و اورابگفت که ای آنسه تو از دانش های بشر هر آنچ که می بایست آموختی ولیک جبرییل به دستور خدای بر تو رایانه نیاموخت و اینک غمین مباش که ما بر تو خواهیم آموخت که خداوند آنسه و انسان را هر دو بر ما برتری داد و ما از فرامینش سرکشی کنیم که ما از رانده شدگانیم .... وابلیس او را رایانه بیاموخت و با فنون مکر و نیرنگ در شبکه آشنا ساخت و سپس ندا بداد که ای آنسه اینک تو از رایانه هر آنچه که به کارمان می آید آموختی و زین پس باید که در وبگاه گوگل بگردی و وبگاه های گوگوش را یابی و در آنها نفوذ کنی و بر آنان حکم رانی .... آنسه ابلیس را بفرمود که ابلیسا ، فرامینت را به تمامی اجرا کنم ولیک این شخص کیست و زان چه دنیا خواهد شورید ؟ ... ابلیس اورا بگفت ما در کرات خاکی و حتی بهشت و دوزخ و جهنم بسیار گشتیم و برتر از او هنرمند نیافتیم. شهرت او از مرزپارس فراتر است و هواخواه بسیار دارد . بیست و دو سال انسانی نخواند و هر آنچه جهد نمودیم روح خود را بر ما نفروخت و توبه نامه ننوشت و نیز او را شهرت کاسته نشد و اینک از پارس برون رفته و در سرزمین یانکی ها سکونت دارد . کنسرت ها دهد و طرفداران بیشمار دارد . گر در میان طرفدارانش نفوذ کنی و بر آنان حکم رانی و نیرنگ کنی ایران را بر آشوبی و گر ایران برآشوبد تنگه ی هرمز بربندد و در خلیج با ناوها بجنگد و خاورمیانه بیاشوبد و آن بهای نفت بالا و پایین کند و مغرب بشورد و دنیا برآشفته شود .... و ابرهایی سرخ و خونین آسمان رشتستان را فراگرفت که کافران آن را به آتش سوزی سراوان نسبت بدادند که آنان جملگی گمراه بودند و بر دانایی آنسه ایمان نداشتند
.......

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر چهارم


و خداوند دانش های بشر را به تمامی بر او نازل نمود تا بندگان بر او ایمان آورند و آنسه شوند...چو فرزندان ایمان نیاوردند و رانده شدند به نزد پدر خویش برفتند و آنچه را که بدیده بودند بازگو نمودند و او به نزد آنسه برفت .... آنسه (ع) که همسر خویش بدید بانگ بر آورد که ای پیرمرد ابله به نزد من میا مگر آنگه که بر هوش و دانایی من ایمان آورده باشی و به راستی که فسیل بیسوادی بیش نیستی و من آنسه ام ..... آنسه را همسری بود صبور و مهربان ولیک او جلوه های نور حق را بر آنسه ندید و به ندای الهی گوش نسپرد و بر سلامت همسر شک بکرد و او را به نزد طبیبان حاذق شهر ببرد و آنان جملگی کوردل بودند و بر او شیزوفرنی تشخیص بدادند و اشتباهی بس بزرگ می کردند از آنجا که ما را نیز مبتلا به این بیماری خواندند ولیک ما تنها روایت می کردیم و آنان طنز نمی دانستند و به راستی که آن برنده تر از هر شمشیری است بر آنان که می نگرند و تفکر می کنند.... چو از معالجت آنسه نا امید گشتند او را به حال خود رها نمودند و همسر او را ترک بگفت و برفت و هرازگاه برای دیدار فرزندان بازگشت و آن بهایی بود که آنسه (ع) برای نجات بشر می پرداخت که او فداکار بود و دانا....و اینک زمان آن فرارسید که آنسه جهاد مقدس خویش آغاز نماید . به دستور پروردگار باید که به سلاح و پیروان مجهز می گردید وبرای پیکار با دشمنان خویش را آماده می نمود. زین سبب بشقاب ها بر فراز بام بیاویخت و تلفن و فکس و رایانه تهیه نمود و همه ی اینان را در یکی از دو اتاق منزل گرد هم آورد و به دور اتاق حصاری کشید و در آن پیکار با دشمنان را آغاز نمود .... ولیک او را هنوز دشمنی نبود
.......

Saturday, January 20, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر سوم

و خداوند آنسه را برای نجات مخلوقات برگزید و جمله دانش های بشر را بر او نازل فرمود تا زمین را از وجود بدکاران برهاند و بندگانش را به راه راست هدایت نماید و به او امتی آنسه و نیکوکار بداد تا او را در نابودی دشمنان و بدکاران یاری دهند و همانا آنان که ایمان آوردند و آنسه شدند رستگار شوند ... آنسه در آن زمان زنی بود راستگو و مهربان ، کوره سواد و اندک هوشی داشت و در ساده دلی شهره ی مردم سرزمین خویش ترکستان و رشتستان بود. روزها در خانه فرزندانش را با مهربانی مراقبت می کرد و شب ها به عبادت می پرداخت . چند بار در سال به زادگاه خویش در دهاتی در اطراف رشت می رفت و به عبادت با خدای خویش می پرداخت ....و به امر پروردگار فرشته ی وحی بر او نازل شد..... نوری شدید از ماورا فرود آمد و جبرییل در چهره ی پیرمردی مهربان در برابر دیدگانش ظاهرگردید . آنسه چو این صحنه بدید به لرزه افتاد و فریادی کشید... و آنگاه جبرییل او را بفرمود که هین آنسه، مترس و آشفته مباش که من به امر خداوند آمده ام تا دانش های بشر را به تمامی بر تو نازل کنم و بدان و آگاه باش که مسولیت بزرگی بر دوش توست و زین پس کشتی رستگاری بشر را ناخدا تویی. همانا در این راه دشمنان زیادی خواهی داشت و امتی مهربان که تورا در مبارزه با دشمنانت یاری دهند....جبرییل این بگفت و برفت و هاله ای نورانی فضای رشت را احاطه کرد که همگان از دیدن آن در شگفت شدند ولیک او همچنان بر خود می لرزید ..... چو فرزندان به سراغش آمدند و او را در این حال بدیدند اورا بگفتند که مادر مهربان مارا چه می شود که اینچنین بر خود می لرزد و آنسه (ع) نخستین کلمات را بر زبان جاری ساخت که هان ، ای کودکان ابله و بیسواد ، دور شوید که من آنسه هستم و مایه ی مباهات کاینات . آمده ام تا با دشمنان بجنگم و بشریت را نجات بخشم. بر دانایی و هوش من ایمان آورید که شما ابلهان را راهی جز این نیست ورنه دشمنید و کشته شوید
.....

Friday, January 19, 2007

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر دوم

چو فرشتگان در محضر خدای حاضر شدند، عزراییل لب به سخن گشود که پروردگارا بشر دوپا فساد بسیار می کند و گر امر کنی روم و جان همه شان را بگیرم که تو بر هر کاری توانایی... در این لحظه صدای ابلیس طنین افکند که گر بشر را بفریبیم به جان یکدیگر خواهند افتاد و یا همگی اصلاح می شوند و یا نسلشان را برمی چینند که در هر این دو حال مخلوقات نجات خواهند یافت.... جبرییل به فریاد در آمد که خداوندگارا راضی مباش به نابودی آدمیان از آن سبب که او عادت حیوانات را بر هم زده و گر نباشد دامها و ماکیان نیز از میان خواهند رفت و آنان بسیار بر تو شاکر بودند. گررخصت دهی هر آنچه لازمه ی بشر امروزیست بر آنان وحی خواهیم کرد که تو جبار و رحیمی... و پروردگار بفرمود که هر "آن سه" ی اینان واجب است و به کار می آید . باید که از میان خودشان شخصی را برگزینیم و جبرییل تمام علوم بشری را یکجا بر او وحی نماید و زان پس به یاری ابلیس دیگر مردمان را بفریبد و به راه راست هدایت نماید و در صورت سرکشی عزراییل جانش را بگیرد .این شخص را زین پس آنسه خواهیم نامید و انسان پیروش را نیز آنسه . بدین ترتیب اندک زمانی پس از این آنسه را سرور زمین خواهیم کرد و نسل انسان را برخواهیم انداخت که فساد بسیار می کردند و پرستش خدای را فراموش کرده بودند
..............

و خداوند آنسه را آفرید .... دفتر نخست

و سالها پس از آخرین پیامبرش ، بندگان پرستش خدای را فراموش کردند و ظلم و جور زمین را فرا گرفت ... اندکی پس از سال صفر شیخی دستار به سر با پرندگان آهنین بال بر فراز آسمانخراشها فرود آمد و مغرب زمین به کارزار با مشرق زمین برخاست ... آدمیان به نابودی کره زمین همت گماردند . لایه های گازی که خدای در آسمان به محافظت از مخلوقاتش امر فرموده بود روی به نازکی نهاد و شمار حیوانات کاهش یافت . گرمی هوا فزونی گرفت و توده های یخ در اقیانوس ها به حرکت افتاد ... مسلمان و یهود در سرزمین موعود به کارزار پرداخت و پیروان مسیح با ذرات تشکیل دهنده ی هستی سلاح ها ساخت و در آسمانها به پرواز در آمد . آدمیان به جان یکدیگر افتادند و همچون ددان به نبرد پرداختند... و اینچنین بود که خداوندگار بر موجودات دوپا غضب کرد و فرشتگان را همگی فراخواند تا بر نافرمانی های مخلوقات سرکشش چاره نمایند
....

Wednesday, January 17, 2007

نامه چهارم- چطور دشمن پیدا کنیم؟

وای آنسه جون،الهی قربون اون مبارزه کردنتون با گروه ابلها بشم من. دیروز داشتم فکر میکردم که چقده این آنسه خانوم پیش خدا عزیزه.خوب حقشم هست.خانم به این با فضل و کمالاتی بایدم پیش خدا عزیز باشه. انقده خدا شما رو دوس داره که کمکتون کرده و همه دشمناتونو یه جا جمع کرده توی اون گروهه که شما مجبور نشین دنبال دشمن بگردین.آخه میدونین،من تحقیق کردم و میدونم که پیدا کردن دشمن این روزا خیلی سخته،آدم باید خیلی حرفه ای باشه که نه یکی،نه دوتا،400-500 تا دشمن بتونه برا خودش دست و پا کنه.شما حتما خیلی حرفه ای عمل کردین...من خودم هرچی زور زدم بیشتر از 3تا دشمن نتونستم برا مبارزه پیدا کنم.ترو خدا آنسه جون میشه یه سی دی بدین بیرون که توش به ما هم روش های پیشرفته پیدا کردن دشمن رو یاد بدین؟البته من خودم همینجوری از روی وبلاگتون چن تا روشو پیدا کردم که سعی میکنم امتحان کنم مثلا اینا
1-اینکه مثلا هرچی آدم محترم و خونواده داره رو بگم اینا بچه خیابونی هستن،ننه بابا ندارن،شبا هم گوشه پارک میخوابن
2-اینکه مثلا یکیو پیدا کنم که از صب تا شب مث موش توی این سایت و اون سایت و این گروه و اون گروه سر بکشه و نامه های دیگرونو کپی کنه و جای دیگه مطرح کنه و بقیه هم هرهر بخندن
3- اینکه مثلا 100 تا آی دی برای خودم بسازم،با 50 تاش به مردم فحش بدم،با 50 تای دیگشم قربون خودم برم
4- اینکه مثلا از ابتدای تاریخ بشر و جنگ هابیل و قابیل تا همین اعدام صدامو ربط بدم به اونایی که ازشون بدم میاد و هی هم تکرار کنم که من از اول میدونستم،من آگاه بودم،من فهمیده بودم،به من وحی شده بود،من...من...من...من
حالا آنسه جون ترو خدا چن تا نکته شم خودتون یاد بدین،به خدا صواب داره،حیف نیس که شما از صب تا شب با 100000000تادشمن مشغول مبارزه باشین ،اونوقت ما حتی یه دونه دشمن درست و حسابی هم نداشته باشیم؟
الهی که من قربون شما برم که اینقده بلا هستین و اینقده قشنگ وقتتونو بین دشمناتون تقسیم میکنین که برای هیچکدوم کم نیارین،راستی آنسه جون،شما کی برای خونوادتون وقت میذارین؟

Tuesday, January 16, 2007

نامه سوم-الهی قربون افشا گری تون

وای آنسه جون،الهی من قربون اون افشا گری کردنتون برم. چقده شما بامزه این.چقده قشنگ افشا گری میکنین.این افشا گریهای شما رو که میخوندم همش یاد بچگیام می افتادم.میدونید آنسه جون..آخه من که مث شما از یه خونواده اصیل و با فرهنگ نیستم که...تربیت درست و حسابی نشدم. ننه بابام همش اشتباه میکردن و چیزای غلط یادمون میدادن.مثلا یکی از اشتباهای بزرگشون این بود که اگه ما مثلا به یه آدم کچلی تو خیابون میخندیدیم و میگفتیم یارو کچله،بابای بی فرهنگمون دعوامون میکرد و میگفت این کار بده!!!!یا مثلا اگه به یه بچه که چشاش لوچ بود میخندیدیم و دستش مینداختیم،ننه بیسوادمون میزد پس کله مون و میگفت نباید به ریخت و قیافه مردم بخندی!!!ببینید چه تربیت غلطی داشتیم ما!در صورتی که من مطمئنم که اگه این کار بد بود هیچوقت یه خانم تحصیل کرده باسوادی مث شما آنسه جونم، تو افشا گریاتون این کارو نمی کردین. اینم نمونش
دوستان عزیز ، در ادامه عملکردهای احمقانه گوگوش_لاو ، ایمیلی رو براتون میذارم از*****خپل .

این شخص همون جوان رشیدی هست که خانمهای شصت ساله برای اعتراض کردن از او راهنمایی خواسته بودن !!!! ایشون هم الحق و الانصاف خیلی خیلی خوب راهنمایی کرده !!!!
یا مثلا این یکی
واقعن که خیلی بیماری****** خانم...برو خودت را به یک متخصص اعصاب و روان نشان بده بلکه شفا پیدا کنی...فکر می کنم به خاطر همان یک ازدواج نافرجامی که داشته یی این قدر روانت به هم ریخته ...نه؟


واقعا کیف کردم آنسه جون.حالا فهمیدم که فرق ننه بابای بیسواد من با پدر و مادر فهیم شما چی بوده.چقدر قشنگ نشون دادین که خپل بودن یه نفر یا بالای 60 سال سن داشتن یه عده یا طلاق گرفتن یکی دیگه واقعا چقدر شنیع و زشته وتازه به این قشنگی هم میشه از این عیب و علت های مثلا ظاهری و خصوصی مردم،پی به باطن کثیفشون برد. واقعا کاشکی من بچه شما بودم آنسه جون.انقد که شما با کلاس و متین هستین حتما بچه هاتونم به مامان گلشون رفتن.نه مث ما بی تربیتا و بیسوادا.الهی که من قربون اون افشا گریهای قشنگتون برم.کاشکی همه از شما یاد بگیرن به این نازی پته همدیگه رو بدن رو آب

نامه دوم-شما رئیس بودین؟

وای آنسه جون،میخوام یه چیزی بگم روم نمیشه. خاک به سرم. آخه من که به اندازه شما سواد سرم نمیشه .همینجوری میشینم فکرای بیخودی میکنم.چن روز پیشا یکی میگفت که شما یه چیزی حدود سه سال مدیر همون گروهی بودین که پر پیرزن خنگ و بچه مفنگیه!!!من گفتم نه امکان نداره!آخه آنسه جون با این همه فهم و کمالات ،3 سال مدیر اون گروه؟ منکه باورم نمیشد.ولی وقتی اون
دوستم نامه های شما رو به اون گروه نشونم داد،خب باور کردم دیگه. بعدش روم به دیوار پیش خودم گفتم که حتما آنسه نمیدونسته که این آدما چقدر ابلهن و 3 سال مدیرشون بوده!!!بعد گفتم که آخه مگه میشه؟3سال مدیر یه مشت ابله باشی و ندونی که اینا ابلهن؟پس لابد آنسه خانوم خودشم اون موقع خیلی دانا نبوده.ببخشیدا،آنسه جون،خب آدمیزاده دیگه،فکر و خیالات میکنه،البته من الان به فهم و کمالات شما شک ندارم ولی خب فکر کردم که شما اون موقع لابد خیلی بزرگ نبودین.بعدش فکر کردم که نه ....آنسه جونم همیشه همینقدر عاقل بوده ولی لابد دلش میخواسته اون بچه ها رو هم عاقل کنه،خب حق هم داشته...ولی راستشو بخواین بعد از دیدن نامه های شما ،دیدم که زبونم لال نامه های شما هیچ فرقی با نامه های بچه های اون گروهه نداشت که!!!شمام به خواننده های دیگه ایراد میگرفتین(وای الهی قربون اون طنزتون برم که چقده قشنگ شهره رو قهوه ای میکردین)بعدشم چقده قشنگ همه قربونتون میرفتن.همش آنسه جون فدات،آنسه جون چقدر شما گلین،نازین،عزیزین...بعدشم دیدم که شما هم همش عکس میفرستادین به اون گروهه.اقلا یه کرور عکس گوگوش جونم هست که امضای شما پاشه...الهی من قربونتون برم آنسه جون،یه وقت از حرفای من نرنجینا.من که همش میگم شما رو با 1000تااز این خل و چلا عوض نمیکنم.ولی خب چه کنم.هی دنبال مشخصات بلاهت تو نامه های اون گروهه گشتم،هی دیدم همشون عین همن و نامه های شما هم عین نامه های اونا بود...مثلن میخواستین فرش بدین برا گوگوش ببافن،یا واسه شهرام شب پره یه نامه ای داده بودین که دهنش یه هفته باز مونده بود و هی هم قربون صدقه بچه های اون گروهه،بخصوص همونایی شون که الان میگین چقده ابلهن رفته بودین.خاک به سرم،یه وقت فکر نکنین میخوام بگم شما دو رو دو رنگین.همینطوری گفتم اینا رو.خدا منو بکشه که شما رو ناراحتتون کردم. همش فکر و خیالای الکی میکنم.وگرنه شما کجا و اون گروه ابله کجا


نامه اول-امان از دست پیرزنا و بچه دبیرستانیا

وای آنسه جون،شما چقدر باحالین،چقدر باهوشین،الهی که من بمیرم براتون که اینقدر فعالین.من خیلی شما رو دوست دارم که اینقده نازین و اینقده چیزای خوب خوب مینویسین.تازه اینهمه دشمن هم دارین و هی دارین با دشمناتون مبارزه میکنین.شما اینقده ماهین و بزرگین که اصلا سن و سال دشمناتون براتون مهم نیست.خوشم میاد.خودتون هزار بار گفتین که دشمناتون یا یه مشت بچه دبیرستانی بی سواد هستن یا یه مشت پیرزن آلزایمری. ولی بااین وجود شما هی به مبارزه تون بر علیه این بچه ها و پیرزنا ادامه میدین.شما چقده ثابت قدم هستین.الهی من فداتون بشم.من اولش فکر کردم که چرا شما هی وقتتونو پای این بچه دبیرستانیا و پیرزنا تلف میکنین و هی نامه هاشونو تو سایتتون میزارین و نقد میکنین؟ ولی بعدش گفتم که لابد آنسه جون یه چیزی میدونه.بیخودی که آدم کار و زندگیشو زمین نمیذاره که با بچه ها و پیرزنا مبارزه کنه.خوب که فکرشو کردم دیدم اصلا این مبارزه مقدسه.بخاطر اینکه باعث میشه که شما هر روز وب لاگتونو آپ دیت کنید و هی نامه های اون بچه هارو به همه نشون بدین و همه عبرت میگیرن ومیفهمن که شما همیشه در صحنه اید وچقدر خانومید و چقدر باهوشید و من الهی که براتون غش کنم